شمار زیادی از از بیمارانی که به بخش‌های اورژانس مراجعه می‌کنند، بیماری روان-تنی دارند، به عبارت دیگر یا عمده‌ترین مشکلشان افسردگی و اضطراب و دیگر اختلالات روانپزشکی است و یا اینکه مشکل روحی‌شان، نقش اساسی در بیماری بدنی‌شان دارد.گاهی از کثرت مشاهده چنین مواردی، به شوخی به همکاران می‌گویم باید کار خودمان را ساده‌تر کنیم و به جای نسخه کردن انواع و اقسام داروهای روانپزشکی، پیشنهاد بدهیم که این داروها به آب آشامیدنی اضافه شوند. این پیشنهاد البته از سوی همکاران مورد استقبال قرار نگرفت، چون اعتقاد داشتند کار و کاسبی‌شان حسابی کساد می‌شود!

امروز دیدم که نشریه جالب wired هم نوشته‌ای دارد و پیشنهاد مشابهی را مورد بررسی قرار داده است!قضیه از این قرار است که یک بیوشیمیست دانشگاه آکسفورد به نام «جولیان ساوولسکو»، مقاله‌ای منتشر کرده و پیشنهاد داده است که دولت به آب آشامیدنی ریتالین و پروزاک اضافه کند. چنین پیشنهادی، البته، در حد داستان‌های علمی تخیلی و افسانه‌های تئوری توطئه است.

اما بیایید پیش خودمان فکر کنیم تا ببینیم چنین چیزی در آینده هم به اندازه امروز، تخیلی و دست‌نیافتنی خواهد بود یا نه. سالهاست که در کشورهای غربی برای کاهش پوسیدگی دندان‌ها به آب آشامیدنی، فلوراید اضافه می‌کنند.  این روش، یک روش ارزان، ساده و ایمن برای کاهش میزان پوسیدگی دندان‌هاست.

از سوی دیگر در سال‌های اخیر روز به روز بر تونایی و دانش ما در ساخت داروهای تقویت‌کننده قوای شناختی اضافه می‌شود. البته داروها و موادی که قوای شناختی را تقویت می‌کنند، تاریخچه کهن‌تری دارند و نیکوتین، کافئین و آمفتامین‌ها را می‌توان در زمره این مواد و این داروها دانست که از سالها پیش توسط بشر مورد استفاده قرار می‌گیرند. اما داروهای نسل جدید مثل مودافنیل، ریتالین، ادرال؛ امپاکین و خانواده پیراستام، بسیار مؤثرتر هستند. دانشجوها و کسانی که به نحوی در یک رقابت مستمر علمی با هم هستند، این داروها را مورد استفاده قرار می‌دهند و نوعی دوپینگ ذهنی می‌کنند. 

اما آیا اگر تصور کنیم که داروهای جدید، ایمن‌تر هستند و عوارض جانبی کمی دارند، آیا واقها اضافه کردن آنها به آب، مثل افزودن فلوراید به آب یا فولات به غلات، برای نوع بشر سودمند خواهد بود؟!

دسته‌ای، پاسخ مثبت به این سؤال می‌دهند. آنها می‌گویند چرا که نه! آنها به نتایج یک تحقیق جالب استناد می‌کنند:

مطالعات انجام شده نشان می‌دهند که اگر سرب که یک ماده کاهنده توانایی شناختی است، از آب زدوده شود، به طور متوسط سه واحد بر میزان ضریب هوشی جامعه افزوده می‌شود، اما همین سه واحد افزایش ضریب هوشی عمومی، آثار شگرفی خواهد داشت: میزان فقر ۲۵ درصد کاهش خواهد یافت، آمار مردان زندانی ۲۵ درصد کاهش می‌یابد، میزان ترک تحصیل دانش‌آموزان در دوره دبیرستان، ۲۸ درصد کاهش می‌یابد، ۲۰ درصد کمتر کودک بدون سرپرست خواهیم داشت، ۱۸ درصد کمتر افراد مشمول دریافت کمک‌های خیرخواهانه خواهیم داشت و کودکانی که حاصل ازدواج قانونی نیستند، ۱۵ درصد کمتر می‌شوند.

با این همه باز هم مطرح کردن این فرضیه و پیشنهاد اضافه کردن ریتالین به آب آشامیدنی، به نظر جنون‌آمیز می‌آید. در مقام پاسخ، باز هم عده‌ای می‌گویند که همه غربی‌ها از قرن هفدهم دوپینگ ذهنی می‌کنند، یعنی درست از همان زمانی که بجای عادت روتین نوشیدن آبجوی صبحگاهی، قهوه را جایگزین کردند. پس چرا حالا که به این صورت از یک ماده افزاینده توانایی شناختی استفاده می‌کنند، همه جامعه به صورت دیگری از داروهای مؤثرتر بهره‌مند نشود! چرا ما مثل موشی‌هایی که در تحقیقات علمی، آدنیل سیکلاز قشر پیشانی مغزشان یا گیرنده NMDA شان را افزایش می‌دهند و با این کار در گذر از هزارتوها توانمندشان می‌سازند، خودمان را صاحب ذهن قدرتمندتری نکنیم؟

اما کسانی هم هستند که اعتقاد دارند یک ذهن توانمندتر، لزوما یک ذهن زیباتر نخواهد بود و خوشبختی برای صاحبش به ارمغان نخواهد آورد. در همین موش‌هایی که صحبتش شد، گرچه تونایی گذر از هزارتو، بیشتر می‌شود، اما حساسیت به دردهای مزمن هم افزایش می‌یابد. «مارتا فرح»، یک دانشمند علوم اعصاب در پنسیلوانیا، در حال حاضر مشغول مطالعه روی آمفتامین‌ها است، او متوجه شده است که گرچه آمفتامین‌ها بر قدرت حافظه می‌افزایند، اما در کنار آن خلاقیت اشخاص را کم می‌کنند.

آدم‌هایی که حافظه شگفت‌انگیزی دارند، مشکلات خاص خودشان را دارند. نویسنده مقاله، یک مورد جالب را مثال می‌زند:

در سال‌های اول دهه ۲۰ میلادی، یک نورولوژیست روسی به نام «آ آر لوریا»، مشغول تحقیق تونایی ذهنی یک روزنامه‌نگار به نام «شراشوسکی» شد. این روزنامه‌نگار را سردبیر روزنامه‌اش، به این پزشک معرفی کرده بود. مشکل سراشوسکی این بود که از فرط پرحافظگی همیشه مشغول تقلا برای فراموش کردن جزئیاتی بود که ناخودآگاه در ذهنش ضبط و ثبت می‌شدنهد. کافی بود که کمدی الهی دانته برای او خوانده می‌شود، او می‌توانست همه اشعار این کتاب را از بر بازخوانی کند. حتی وقتی یک رشته عدد بلند به او گفته می‌شود، شراشوسکی هفته‌ها بعد، دقیقا همان اعداد را بازگو می‌کرد.

بله! این حافظه به شراشوسکی در کارش کمک می‌کرد و او را از یادداشت برداشتن بی‌نیاز می‌کرد، اما در کنار این سودمندی، این حافظه مشکلاتی را هم برای او در برداشت. شراشوسکی نمی توانست استعاره‌ها را در جملات و محاوره‌ها درک کند، چون همیشه ذهنش مشغول به جزئیات بود. وقتی هم که شعر می‌خواند، باز هم تمرکز بر جزئیات، مانع لذت بردن او می‌شد.

لوریا از روی مورد عجیب و غریب شراشوسکی متوجه شد که توانایی فراموش کردن، درست به اندازه توانایی به خاطر سپردن اهمیت دارد.

(کتاب لوریا را که در این باره نوشته شده، می‌توانید در اینجا بخوانید)

خورخه لوئیس بورخس، نویسنده شهیر ارژانتینی در داستانی با عنوان Funes the Memorious، درمورد پسر نوجوانی به نام ایرنئو فونس نوشت که حافظه زیادی داشت. او در قسمتی از داستان می‌نویسد:

تفکر عبارت است از فراموش کردن تفاوت‌ها، تعمیم دادن و انتزاع کردن. در دنیای فونس که به صورت افراط آمیزی مملو از جزئیات بود، چیز به جز جزئیات وجود نداشت.

همین نگرانی‌ها باعث می‌شود که به این نتیجه برسیم که هنوز زود است که در مورد پیشنهاد دادن تقویت‌کننده‌های شناختی به افرادی که مشکلی ندارند، فکر کنیم. پس بیایید اصلا به ادرال یا مودافنیل فکر نکنیم و به همان کاپوچینویمان دو دستی بچسبیم! مغز ماشینی با تعادل شگفت‌انگیز که طی میلیون‌ها سال با مکانیسم انتخاب طبیعی ساخته شده است، در حالی که بسیاری از به اصطلاح پیشرفت‌هایمان، هزینه و خسارت زیادی برای ما دربرداشته است.

منبع : یک پزشک